رفتم از نانوایی نان بخرم. نفر جلوی من ده تا نان و پلاستیک خواست. نانوا گفت: "نداریم. پلاستیک ها تمام شده". مرد، نان ها را روی دست برد. من به نانوا گفتم: "از من می شنوی دیگر پلاستیک نخر". گفت: "آره والله. دیگر نمی صرفد". گفتم: "بگو پلاستیک نداریم تا مردم یا پارچه بیاورند یا روی دست ببرند. پلاستیک، دشمن محیط زیست است". خواب های وحشتناکی دیدم. آن قدر که تا صبح پَکَر بودم. در یکی دست هایم را نشسته بودم. پلاستیک منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عصر موزیک وکیل آن پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان سایت جانز| مرکز دانلود فیلم معرفی گروه اگزوز سازی پیا صنعت مشاوره حقوقی ترخیص کالا درباره پسر ها بسیج دانشجویی دانشگاه طبری بابل